loading...
fardhadi

farid بازدید : 10 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (0)

الهي ! بنده اي گم كرده راهم * * * بده راهم كه سرتاپا گناهم

اگر عمري به غفلت زيست كردم * * * تمام هستيم را نيست كردم

به هر در ، حلقه كوبيدم خدايا * * * لباس يأس پوشيدم خدايا

اسير نفس هر جايي شدم من * * * مقيم شهر رسوايي شدم من

نچيدم گل زشاخ آرزويي * * * ندارم پيش مردم آبرويي

كنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه كارم گنه كارم گنه كار

تو رحمان و رحيم و مهرباني * * * منم مهمان تو ، تو ميزباني

تو سوز سينه ام را ساز كردي * * * در رحمت به رويم باز كردي

تو گفتي توبه كن ، من مي پذيرم * * * ترحم كن اميرا من فقيرم

الهي ! هرچه هستم هر كه هستم * * * سر خوان عطاي تو نشستم

يقين دارم كه با اين شرمساري * * * نجاتم مي دهي از خوار و زاري

اگر كوه گنه گرديده بارم * * * يقين دارم علي را دوست دارم

ببخشا اي همه آگاهي من * * * گناهم را به خاطرخواهي من

الهي ! گرچه هستم غرق عصيان * * * پشيمانم پشيمانم پشيمان                                                                                          ( ژوليده نيشابوري )

كار آتش

كار آتش به صفِ معركه بگداختن است * * * نَفس سركش هدفش كار خرد ساختن است

علّت غفلت انسان ز خدا ، آز و هواست * * * حاصل آز و هوا هستي خود باختن است

هيچ كاري به جهان بهر بشر نيست محال * * * هدف از خلقت ما اسب عمل تاختن است

هر كه با تيغِ زبان تيغِ ستم خيز كند * * * حاصلش نسل خود از ريشه برانداختن است

راز بدبختي و بيچارگي نوع بشر * * * خويش را از نظر مرتبه نشناختن است

سيلي از مالك دوزخ به جهنّم خوردن * * * مزدِ سر از خطِ فرمان خدا تافتن است

زاد راهي به كف اي رهگذر آور كه به دهر * * * كار عمر گذران تيغ اجل آختن است

پاي ميزانِ عمل رمز سرافرازي ما * * * پرچم بندگي خويش برافراختن است

شعر « ژوليده » بود سنبل شخصيّت او * * * راز آن در گرو خواندن و پرداختن است

( ژوليده نيشابوري )


* * *

پريشان روزگار

الهي ! عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بيقرارم

زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم

الهي ! در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شب هاي تارم

زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم

الهي ! بنده اي برگشته احوال * * * گدايي روسياه و شرمسارم

تهيدست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم

الهي ! گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم

از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم

الهي ! اشك عذر ازديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم

نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * ندارد كس خبر از حال زارم

الهي ! عزّت و خواري است از تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم

الهي ! گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوتِ دل غمگسارم

يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم

الهي ! ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم

بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم

الهي ! تا نسيم رحمت تست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم

مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم

« رسا » بر شاعرانم فخر اين بس * * * كه مدّاح شه والاتبارم

( دكتر قاسم رسا )

* * *

غرق گنه

غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما * * * كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

توبه شكستي بيا هرآنچه هستي بيا * * * اميدواري بجوي زنام غفّار ما

بنده شرمنده تو ، خالق بخشنده من * * * بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكي ز چشم * * * كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان * * * كيست كه چون و چرا ، كند زكردار ما

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

يك عمر عصيان

تو بخشنده هر گناهي الهي * * * به جز تو نباشد پناهي الهي

به اين بنده ناتوانت كمك كن * * * كه ابليس دارد سپاهي الهي

زيك عمر عصيان ، نشاني نماند * * * زرحمت كني ، گر نگاهي الهي

به نيكي مبدل نمايي بدي را * * * چه خواهي ببخشي گناهي الهي

چو رحم تو سبقت زقهر تو گيرد * * * در آن دم چه كوهي چه كاهي الهي

ولي هر كه با مرتضي آشنا نيست * * * ندارد به عفو تو راهي الهي

به باغ ولايش به رسم گدايان * * * منم ره نشين چون گياهي الهي

به قلب « حسان » مهر جانبخش او را * * * فزون كن دمادم ، الهي ، الهي

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

شرمسار

الهي ! اي دواي درد جانم * * * بشوي اين ظلمت و زنگ از روانم

ترحّم كن ندارم توشه راه * * * مگر لاتقنطوا من رحمة الله

يكي وامانده از راه و ذليلم * * * به چاه تن فتاده بي دليلم

اسيرم خائفم بي خانمانم * * * گدايم بي نوايم ميهمانم

سيه رويم تهيدستم فكارم * * * گنهكارم تباهم شرمسارم

بده راهي تو اين شرمنده ات را * * * نوازش كن به رحمت بنده ات را

مرا با عفو خود بنماي درمان * * * نجاتم ده نجات از نفس و شيطان

به حالم در همه حالي نظر كن * * * زجرم و هر گناه من گذر كن

به جز جود و به جز لطفت الهي * * * مرا نبود در اين عالم پناهي

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

شب فيض

خيز ، اي بنده محروم و گنهكار بيا * * * يك شب اي خفته غفلت زده بيدار بيا

بس شب و روز كه در زير لَحَد خواهي خفت * * * دَم غنيمت بشمار امشب و بيدار بيا

شب فيض است و در توبه و رحمت باز است * * * خيز ، اي عبد پشيمان و خطاكار بيا

پرده شب كه بود آيت ستّاري من * * * دور از ديده مردم ، به شب تار بيا

اين تويي ، بنده آلوده و شرمنده من * * * اين منم ، خالق بخشنده ستّار بيا

مگشا دست نيازت به عطاي دگران * * * دل به من بسته و بگسسته زاغيار بيا

فرصت از دست مده ، مي گذرد اين لحظات * * * منشين غافل و بي حاصل و بيكار بيا

انديشه ساحل

گول زرق و برق زر را مي خوري اي دل چرا ؟ * * * زندگي را مي كني بر خويشتن مشكل چرا

غنچه گل شد ، گل خزان گرديد و بلبل شد خموش * * * مانده اي اي باغبان ، حيران و پا در گِل چرا

عمر طي شد ، نوجواني رفت و پيري سررسيد * * * حبّ دنيا را نمي سازي برون از دل چرا

چهره پرچين گشت و قامت دال و موي سر سپيد * * * از مكافات عمل بنشسته اي غافل چرا

كاخ ها گرديد كوخ و كوخ ها گرديد كاخ * * * زاد راهي برنمي داري از اين منزل چرا

نوح رفت و كشتي اش بشكست و طوفان شد تمام * * * غافلي اي بي خبر زانديشه ساحل چرا

كاروان مرگ هر دم مي زند كوس رحيل * * * برنمي خيزي براي بستن محمل چرا

عمر چون رفت از كفت ديگر نمي آيد به كف * * * اين سخن حقّ است ، حق را مي كني باطل چرا

مزرع كشت است دنيا از براي آخرت * * * برنمي داري از آنچه كشته اي حاصل چرا

مرگ مأمور است و معذور از براي بردنت * * * راحت و آسوده خوابيدي در اين منزل چرا

از من « ژوليده » بشنو اي به دنيا بسته دل * * * حب دنيا را نمي سازي برون از دل چرا

( ژوليده نيشابوري )

* * *

لقاي دوست

مي نشينم چو گدا كنج سرايت اي دوست * * * تا كه بينم همه شب لطف و عطايت اي دوست

آتش هجر تو در سينه سوزان من است * * * گاه گاهي نظري كن به گدايت اي دوست

هاتف جان من غم زده با سوز و گداز * * * سر نهاده است به درگاه وَلايت اي دوست

شهريار دل و جانِ منِ آشفته تويي * * * طالبم طالب آن جود و سخايت اي دوست

چشمه ساري است دو چشمان گناه آلودم * * * اشك من در طلب عفو و رضايت اي دوست

سرزمين دل پاييزي من ، ويران است * * * روشني بخش دلم را به لقايت اي دوست

دردمندانه به كوي تو پناه آوردم * * * واثقم تا بنوازي به دعايت اي دوست

طور اميد وجودم ، شده كنعان بلا * * * يوسف عشق من افتاده به پايت اي دوست

گرچه تقصير من افزون شده در محضر تو * * * ليك بردار زمن تيغ بلايت اي دوست

عالمي واله و مفتون تواند و « پارسا » * * * نيز دارد همه دم ، شوق لقايت اي دوست

farid بازدید : 10 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (0)

دوش بار غم دل  لبریز شد

خنجر غصه ی قلبم تیز شد

غنچه ی اشکم شکفت و هیچ کس

می نیامد سوی دل فریادرس

هیچ کس محرم راز دل نبود

گشته سینه از سیاهی ها کبود

دل بریدم از همه کس در زمین

دست ها سوی خداوند امین

ای خداوند کریم و مهربان

ای که هستی آشنا بر هر زبان

می تپد از درد قلب خونالود من

کیست مونس مرا در روح و تن

گر تو یاری در همه وقت و زمان

بر کنارم باش، تا سحر با من بمان

دستی بکش  بر سر و گیسوی من

در سکوت شب به من حرفی بزن

یا مرا از غصه و غم کن جدا

یا که روحم گیر و آرامم نما

یا   انیسی   بگذار   تو   در   برم

تا کشد دست نوازش بر سرم

مهربانی  که  شود  همدم مرا

تا به هنگام سفربرآن سرا

لحظه ها می رفت بر سطح زمان

همچو اشک برچهره ی پاکم  روان

ریختم آب از دو چشمه بس کلان

تا شدم من دریکی خواب گران

چون  دوباره باز کردم مردمان

از بلندی ها شنیدم من  اذان

مونسم را یافتم من در برم

دو فرشته ایستاده  بر درم

شکر گوی ایزدِ   یکتا  وجود

پاسخش را یافتم آن دم چه بود

ای برادر مغتنم دان بی کسی

قلب خود را کن برای او تهی


farid بازدید : 12 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)


نمي توان اميد داشت ، آدم هاي کوچک رازهاي بزرگ را نگاه دارند. حکيم ارد بزرگ



هيچکس حق ندارد وظايف خود را فداي تمايل دل خويش کند، اما دست کم بايد اين حق را به دل داد که هنگام عمل به وظايف خويش خوشنود نباشد. رومن رولان



هرکسي که بداند که نداند از همه داناتر است يک چيز را خوب مي دانم و آن اين است که هيچ نمي دانم هر که بداند درست چيست، دست به نادرست نمي زند . سقراط



زيبارويان ، با ادب و منش نيکو ، فرشته و پريزاد مي گردند . حکيم ارد بزرگ



جرم اين است که ندانيم زندگي خيلي ساده تر از اينهاست که ما فکر مي کنيم . فريدريش نيچه



شما بدون تسلط بر خود نمي توانيد فاتح ديگران باشيد. کيم وو چونگ



آدمها را آنگونه بخواهيم که هستند نه آنگونه که مي خواهيم . حکيم ارد بزرگ



انسان اگر ناخوش باشد و کار کند بهتر از اين است که سلامت باشد و بيکار بنشيند . کازوبون



انسان با استقامت قدرت و نفوذ تعقل واستدلال ميتواند حتي بر وبا و طاعون غلبه کند . ناپلئون بناپارت



تنها با از خودگذشتگي براي ديگران مي توان جاودانه شد . حکيم ارد بزرگ



به گرسنگي مردن بهتر که نان فرو مايگان خوردن . سعدي



ما در رويدادهاي زندگي خود نقشي نداريم، اما در اينکه چگونه آنها را تعبير کنيم، مؤثر هستيم . نيچه



براي ربودن دل آدميان بايد بر هم پيشي بگيريم و اين زيباترين آورد زندگي است . حکيم ارد بزرگ



هرکس همان گونه است که فکر مي کند پس مراقب افکار خود باشيد . ذهن همچون ساعتي پيوسته درحال کار کردن است و بايد هر روز با انديشه هاي خوب آن را کوک کرد . جي.پي.واسواني



ميان دانستن و دريافت کردن فاصله زيادي است. دانستن دشوار نيست اما دريافت کردن دشوار است. شو کينگ



هيچ پير جهان ديده اي منکر برآيند زهرآلود ، دارايي حرام در زندگي آدمي نيست . حکيم ارد بزرگ



دشمن چون از همه حيلتي فرو ماند سلسله دوستي بجنباند . پس آنگه به دوستي کارها کند که هيچ دشمني نتواند . سعدي



بي خردي اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادي و رهايي است . حکيم فردوسي خردمند



خبرچينان و بدگويان بزرگترين آفت هاي ماندگاري هر گروهي هستند . حکيم ارد بزرگ



موفقيت تنها يک چيز است اين که : زندگي را به دلخواه خود بگذرانيد. کريستوفرمورلي



هستي ما به ناپايداري ابرهاي پاييز تماشاي تولد و مرگ موجودات همچون نظاره شعله‌‌هاي آتش يک عمر مانند جرقه رعدي در آسمان چون سيلابي پر شتاب و روان از سراشيبي کوهي . گواتما بودا



اگر در بند زندگي روزمره تان شويد نمي توانيد گامي بسوي بهروزي بردارد . حکيم ارد بزرگ



هيچ کس نمي تواند ما را بهتر از خودمان فريب دهد .گوته



زندگي بخت آزمايي بزرگي است که فقط بليط هاي برنده را مي توان ديد» ضرب المثل سانسکريت



هيچ گاه از داشتن دشمن نترس ، از انجام ندادن درست آرمان هاي خويش بترس . حکيم ارد بزرگ



درختان بارور خم مي شوند و مردان بزرگ متواضع ميگردند، اما شاخه هاي خشک و مردم نادان مي شکنند وخم نمي شوند. يوستين گوردر



انسان وقتي تمام عيار، وحدت يافته، آرام، بارور و شادمان مي شود که فرآيند فرديت کامل شود، وقتي که ؛ خودآگاه و ناخودآگاه او بياموزند در صلح و صفا با هم زندگي کنند و مکمل يکديگر باشند . ک.گ.يونگ



آرمان ما بايد داراي شور و برانگيختگي باشد . انگيزشي که آدمي را به هست و جوشش نياورد ، خسته کننده است . حکيم ارد بزرگ



جامعه وجود ندارد جوامع وجود دارد . کوروش



موفقيت روي ستون هاي شکست شکل مي گيرد . سري چينموي



برنامه داشتن ويژه گي آدمهاي کارآمد است . حکيم ارد بزرگ



اگر مي خواهيد حقيقتاً زندگي کنيد، ابتدا مردن را بياموزيد! . توکارام



بعضي صليب را روي گور خود مي گذارند و برخي آنرا لنگر کشتي مي سازند . کولستون



آنچه والا بودن يک فرد را ثابت مي کند کرده هاي او نيست چون بيخ و بن آنها معلوم نيست و معاني مختلفي دارند ، والايي در ايمان به هدف و آرمان است . فردريش نيچه



آرامش اگر هميشگي باشد سستي و پلشتي در پي دارد . حکيم ارد بزرگ



براي انکه در زندگي دچار لغزش نشوي همواره قلب خود را پاک نگه دار. کارلايل



بدبختي مي تواند به ما بياموزد که خوشبخت باشيم. ژول رومن



بشر در اين دنيا بيشتر از همه موجودات مصيبت و عذاب کشيده ، بهترين دليلش هم اين است که در بين تمام آنها فقط او مي تواند بخندد . نيچه



فاش نکردن اسرار مردم دليل کرامت و بلندي همت است. سقراط



جايي که شمشير است آرامش نيست . حکيم ارد بزرگ



بهترين سياست صداقت است. سروانتس



زمانيکه دانش يک مرد براي موفقيت کافي است. ولي تقواي او کافي نيست. هر چه را که او ممکن است بدست آورد دوباره از دست خواهد داد . کنفوسيوس



تنها تنهايي کارآمد است که همراه باشد با پژوهيدن و کاويدن در خرد و دانش . حکيم ارد بزرگ



اميد جزيي از خوشبختي است. ژوبر



حقيقت انکارناپذير است. بدخواهي ممکن است به آن حمله کند. ممکن است ناداني آن را به استهزا بگيرد. اما سرانجام حقيقت پايدار خواهد بود. سر وينستون چرچيل



موفقيت به همان اندازه شکست خطرناک است . لائو تزو



اگر کسي يکبار به تو خيانت کرد ، اين اشتباه اوست . اگر کسي دوبار به تو خيانت کرد ، اين اشتباه توست . دالايي لاما



رَد راستي ، رَد خويشتن است . حکيم ارد بزرگ



ديروز تاريخ است . فردا راز است . امروز يک هديه است . دالايي لاما



هر کجا که هستي ، هر کجا خودت را يافتي ، از هر آنچه که داري لذت ببر ، به تمامي لذت ببر . هر جا که هستي و از هر چه که در دسترس است ، احساس سپاس و نيايش داشته باش . دالايي لاما



ناراستي هايمان را بپذيريم چرا که بهانه آوردن ، دو چندان آنها را سنگين مي کند . حکيم ارد بزرگ



غضب ، نابيناترين ، شديدترين و زشت ترين ناصحان است . دسه گور



چراغ مايه دفع تاريکي است ، بدي جوهر تاريکي در زندگي آدمي است ، که از آن دوري بايد جست . حکيم فردوسي خردمند



آنگاه که نمي دانم چه مي گويم ، جز راستي چيزي بر زبانم جاري نيست . حکيم ارد بزرگ



آنکه تخم بدي را مي فشاند ، بدون شک همه محصول آن را درو مي کند . دموستن



عمري را تلف کردم تا بفهمم فهميدن همه چيز لازم نيست . رنه کوتي



آنچه در انسان بزرگ است اين است که او پل است نه غايت . فردريش نيچه



آنکه ناراستي پيشه نموده ، خموشي ديگران هم برايش ترسناک است . حکيم ارد بزرگ



طول کشيدن معالجه را دو سبب خواهد بود : ناداني پزشک ، يا نافرماني بيمار . زکرياي رازي



دو گوش داريم و فقط يک زبان، براي اينکه بيشتر بشنويم و کمتر بگوييم . ديوژن



ديدگاه خوب مردم ، بهترين پشتيبان برگزيدگان است . حکيم ارد بزرگ



مهم نيست کجا متولّد شدم و چگونه و کجا زندگي کرده ام. مهم اين است که در آنجا که بوده ام چگونه رفتاري داشته ام . جوجيا اوکيف



شور و هيجان داشته باش ، اما هرگز عقل و منطق را کنار مگذار . لخ والسا



گذشت زمان آدمي را پير نمي سازد، بلکه ترک آرمانها و کمال مطلوبهاست که ما را فرتوت و افتاده مي کند . دوگلاس مک آرتور



خوشبختي مانند پروانه اي است ، اگر او را دنبال کنيد از شما فرار مي کند ولي اگر آرام بنشينيد روي سر شما خواهد نشست . داويد هيوم



خود را براي پيشرفت مردم ارزاني دار تا مردم پشتيبان تو باشند . حکيم ارد بزرگ



آن که بر فراز بلندترين کوه رفته باشد ؛ خنده مي زند بر همهء نمايش هاي غمناک و جدي بودن هاي غمناک . فردريش نيچه



ادمي اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودي موفق ميگردد ولي او مي خواهد خوشبخت تر از ديگران باشد و اين مشگل است زيرا او ديگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور ميکند . مونتسکيو



خوشبختي، فاصله ي اين بدختي تا بدبختي بعدي است . چارلي چاپلين



من اگر در بهشت باشم ولي به من بگويند تو حق نداري جهنم را به اين بهشت ترجيح بدهي از آن بهشت بيرون مي روم . ژان روستان



افکار عمومي جايگاه آدمها را مشخص مي کنند نه بر تخت نشينان . حکيم ارد بزرگ



اين جهان سراسر افسانه است جز نيکي و بدي چيزي باقي نيست . حکيم فردوسي خردمند



اشتغال به هر کاري بهتر از تنبلي و بيکاري است . اسمايلز



زن ها جنگ ها را شروع مي کنند و مردها آن ها را ادامه مي دهند . ارنست همينگوي



يک مادر خوب به صد استاد و آموزگار مي ارزد. ژرژ هربرت



رسانه تنها مي تواند پژواک نداي مردم باشد نه اينکه به مردم بگويد شما چه بگوييد که خوشايند ما باشد . حکيم ارد بزرگ



تا بدبختي را نشناسيم هيچوقت راه بدست آوردن و نگه داشتن خوشبختي را ياد نمي گيريم . داويد وايت



براي ياد گرفتن آنچه مي خواستم بدانم احتياج به پيري داشتم ، اکنون براي خوب به پا کردن آنچه که مي دانم ، احتياج به جواني دارم . ژوبرت



اميد در درون کسي که هنوز راهي را براي خويش برنگزيده جاي نمي گيرد . حکيم ارد بزرگ



آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟ . فردريش نيچه



وقتي انسان دوست واقعي دارد که خودش هم دوست واقعي باشد . امرسون



کسي که سعي مي کند بطرف هدف نهايي قدم بردارد مانند مسافري است که شب هنگام از کوه بالا مي رود زماني که به قله آن رسيد چندان به ستارگان نزديک نيست اما آنها را بهتر مي بيند. تانري



آدمي به خاطر نياز به مراقبت و کمک ديگران با آنها ارتباط برقرارمي کند . فردريش نيچه

farid بازدید : 10 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)

 

ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﺍﻓﻌﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ .
 ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﯽ ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯽ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﮐﯿﮏ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺮﺩ.
 ﺍﻣﺎ ﺟﯿﺐ ﺩﺧﺘﺮ خالیﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ سکه ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﺻﺎﺣﺐ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﯿﮑﻬﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﻭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﺍﻣﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
 ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻋﯿﺐ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮐﯿﮏ ﻭ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﭙﺎﺳﮕﺬﺍﺭ ﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﮐﯿﮏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﮏ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﺪ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﯿﮏ ﺩﺍﺩﯾﺪ.
 ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ  ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩ.
ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ؟ ﻓﮑﺮ ﺑﮑﻨﯽ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﯿﮏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ دﻋﻮﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮد، ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﯿﮏ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﯾﺪ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺭب خانه ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻦ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﯽ، ﻏﺬﺍ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ.
 ﺁﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ، ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ، ﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ...!

درباره ما
به وبلاگ fardhadi خوش آمدید . امیدوارم از مطالب این وبلاگ رضایت داشته باشید . در صورت تمایل از ارسال مطالب به ایمیل شما، لطفا در خبرنامه عضو شوید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 147